بگذارید پدرانه بنویسم!

ساخت وبلاگ
دکتر علی میرزامحمدیدکتری جامعه شناسی ؛ مدرس دانشگاه ، روزنامه نگار و تحلیل گر مسایل اجتماعی ایرانمولف و مترجم چندین کتاب از جمله تحلیل کیفی داده با ATLAS.ti مورد استفاده مراکز پژوهشی و دانشگاهی کشور****تماس : [email protected]*****ارایه مشاوره برای تحقیقات نگارش پروپوزالویرایش رسالهویرایش کتابمشاوره برای نگارش کتاب****************ارتباط تلگرامی با دکتر میرزامحمدیmirza1400@ اینستاگرام@dr.mirzamohammadi1 بگذارید پدرانه بنویسم!...
ما را در سایت بگذارید پدرانه بنویسم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mirzamohammadi بازدید : 22 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1402 ساعت: 16:18

دکتر علی میرزامحمدیدکتری جامعه شناسی ؛ مدرس دانشگاه ، روزنامه نگار و تحلیل گر مسایل اجتماعی ایرانمولف و مترجم چندین کتاب از جمله تحلیل کیفی داده با ATLAS.ti مورد استفاده مراکز پژوهشی و دانشگاهی کشور****تماس : [email protected]*****ارایه مشاوره برای تحقیقات نگارش پروپوزالویرایش رسالهویرایش کتابمشاوره برای نگارش کتاب****************ارتباط تلگرامی با دکتر میرزامحمدیmirza1400@ اینستاگرام@dr.mirzamohammadi1 بگذارید پدرانه بنویسم!...
ما را در سایت بگذارید پدرانه بنویسم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mirzamohammadi بازدید : 25 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1402 ساعت: 16:18

خاطرات برفی دهه 60علی میرزامحمدیروزنامه آفتاب یزد 25 دی ماه 1402هجوم سرما در آن سالهای دور، نه به معنای توقف شور زندگانی، بلکه خود سر منشاء جلوه‌هایی دیگر از تحرک و شادابی بود. تل برگهای به جای مانده از خزان پاییز، در زیر آسفالتی از دانه‌های سفید برف، دفن می‌شدند و بچه‌های شلوغ محله با جنب و جوش‌های خود، آن‌ها را همانند غلتک صاف می‌کردند. مسیری نسبتا شیبدار برای سرخوردن برفی.در این میان چکمه‌های پلاستیکی «فیل نشان» که بخشی از ساق پا را می‌پوشانید جایگزین کفشهای پلاستیکی می‌شدند. چکمه‌هایی که در صورت سوراخ شدن عمو غلامعلی کفش فروش محله، محل سوراخ را با چسب مخصوصی تعمیر می‌کرد. با پوشیدن جورابهای سنتی دست بافته، پاها به زحمت در چکمه‌ها جا می‌شدند. شال و کلاه پشمی که گاهی آن‌را باز می‌کردیم و کل صورت به جزء چشم‌ها در زیر آن، از سرما محافظت می‌شد. چشم‌هایی که از سوراخ‌های کلاه هویدا بود، شما را بیشتر به آدم رباها شبیه می‌کرد؛ و عجیب که در محله ما از این جنس آدم‌رباها بسیار زیاد پیدا می‌شد!تنورها نعره آتشین می‌زدند و کمی که از تاب آتشین می‌افتادند بساط کرسی را مادرها به‌راه می‌کردند. کرسی محل تجمع خانواده بود؛ محلی برای خوردن غذا، درد دلهای دوستانه، قصه‌های دیو و پری مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها و حتی شیطنت‌های کودکانه که زیر کرسی بروند و پاهای همدیگر را قلقلک بدهند.البته سرگیجه گاز کرسی، افول گرمای کرسی و سرمای فضای داخل اتاق می‌توانست این لذت را بکاهد، اما هرگز توان حذف کامل این اجتماع صمیمی را نداشت. سرما برای ما یادآور ایستادن‌های متمادی در نوبت دریافت سهمیه نفت با گالن‌های لیتری بود و آقای جوادی مسئول تعاونی نفت با آن لبهای خاص خود که انگار غذای چرب خورده بود در خط مقدم دشنام‌های بگذارید پدرانه بنویسم!...
ما را در سایت بگذارید پدرانه بنویسم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mirzamohammadi بازدید : 22 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1402 ساعت: 16:18